یک من سخت گیر



خب این اولین پست این وبلاگ هست.

خب 

درواقع میخوام یکسری صحبت ها و نتایج روزانه م رو اینجا بنویسم.

آقا ای کیو من باید بیاد بالا‌. خب باید حسابی درباره ش تحقیق کنم و یاد بگیرم.

آیا ای کیو هوش هیجانی همون دوست بودن با هر آدم ی هست؟

یا فقط برقراری ارتباط مناسب با این آدما هست؟ جوری که بتونی ازشون کار بخوای.

امشب دیدم که یکی که واقعا ازش خوشم نمیاد یکی بچه های دبیرستان که با هم دوست بودیم یه مدت زیادی و من تنایج جالبی نگرفتم دربارش و کات کردیم.اومده بود آخرین پست جدی رو لایک کرده بود.

اولش واقعا یه احساس هیجان و اضطراب ناشی از نمیدونم چی جوری که نفسام تند شده بود و داشتم عرق میگردم منو گرفته بود. حالا نه ابنکه از خود بی خود بشم. بعد یه حس هه هه اینو ببین چه اعتماد بنفسی داره این اوشگول اومد سراغم. 

این جملات الان بهترین توصیف از احساسی هست که داشتم.

و بعدش دیدم بچه های دیگه رو که تو دبیرستان باهاشون هم کلاسی بودم فالوش کردن . خیلی فالور داشتن. هزار و خورده ای!

دیدم همشون دانشگاه شهر خودمونن و اون عن خانوم هم داره فیزیک میخونه. بی برو تو م باو.

میدونی یه لحظه تصور کردم خودم و اون رو ودیدار دوباره مون رو که چقدر خنده دار میشه.

و بعد فکر کردم که من چقدر همشهری دختر دیدم که واقعا آدمای حسود و بدذاتی بودن و البته میشه گفت باهوش و درس خون هم بودن.

دیدین مثلا بعضی دکترا هستن مشکل روانی دارن. اینا انگار یه چیزی تو همون مایه ها میخاسن بشن.

میدونی بعضی وقتا زمان میگذره میگذره تا تو میفهمی کجای دنیا بودی و کجا هستی الان.

من اونزمان ودقعا با این آدما مشکل داشتم. نمیتونستم باهاشون کنار بیام. نمیتونستم از ته قلبم دوستون داشته باشم. تو ظاهر سعی میکردم معمولی و ساکت باشم که کمتر باهاشون دمخور بشم. واقعا که شهر ما چه عن خانومایی رو که پرورش نمیده. غیبت میکنن پشت سر هم و.

در یک کلام شخصیت ندارن. دیگه بهترینشون سعی میکنن شیک پوش باشن. یا در ظاهر روابط با همه عالی باشه و در باطن فقط و فقط به فکر سواری گرفتن از دیگران به راه های مختلفن.

و این رو ممکنه خیلی طول بکشه تا بفهمی.

جدی چن تا دختر داره تو فالوراش که سه تاش ما هستیم که اون سال استادمون بود. ظاهرا اون دو سال سال های تاثیرگذاری تو زندگیش بوده.

یکی دیگم هست و بجز اون یه دختر دیگم هست که ترکیه س و عکسای ی مختی میذاره و جدی هر سال تولدش باید جهت ک.ص لیسی بدو بدو بره تبریک بگه.

ینی تو ۱۵ سال تدریس کلا بجز ما ۴ تا دو نفر دیگه رو نگه داشته بین آشناهاش.

حداقل تو اینستا.

تاپاله خانوم رو ببین.

مامانم میگه اکثر اینایی که خوشگلن خودشون خنگن!

بجز من البته که من بجاش باید رو روابطم کار کنم.



شاید قاتلی که معشوقش رو کشت وهمه  تحقیرش کردن و میخواستن سر به تنش نباشه؛ شاید یه روز اومده که اون قاتل قبل ازین که قاتل بشه

میخواسته معشوقش رو ترک کنه. در واقع اون دختر رو. بعد نگاه کرده دیده ؛ که اون دختر واقعا یه فرشته س. ازون آدماس که بی نهایت خوبن. مهربونن. و انگار همه رو بیاد دارن بجز خودشون. انگار حواسشون به همه هست بجز خودشون. مراقب همه هستن. مراقبن کسی دلش نشکنه. کسی اذیت نشه. ولی خودشون خیلی اذیت میشن. خودشون شب های زیادی رو با گریه سر میکنن که به هیچ جا نرسیدن. خودشون به اندازه کافی ی نیستن؛چون نه زیاد سرشون تو مدلینگ بوده نه زیاد با دخترای خیلی ی که اغلب خودخواهن رابطه خوبی داشته. ازون آدما که چراغ خاموش حواسش به همه هست.

قاتل میبینه دختر هیچکسی رو نداره. هیچکس نیست.تنها ی تنهاست علارغم ذات خوبی که داره. دختر فقط قاتل رو داشت. بی نهایت بهش واسته بود. قاتل براش نقش پدر و برادر و شوهر و دوست پسر و همه چی رو داشت. و همه وقت دختر صرف خوشحال و راضی نگه داشتن اون قاتل هدر میشد. یا صرف رویاپردازیاش با اون قاتل.

قاتل میخواست ترکش کنه. نمیتونست واقعا ادامه بده. حالا یا دختر به اندازه کافی خوب نبود یا نمیدونم چی.

نتونست اینکارو بکنه. نتونست تنهاش بذاره. و نمیشد باهاش بمونه. فکر کرد و دید اگه بکشدش دختر تو اوج روز های خوبش به اون دنیا میره. تو اوج خاطرات و زندگی با اون قاتل که همه چیزش بود.

اگه ترکش کنه دختر باید روز ها زجر و گریه؛ عذاب و عادت به نبودنش و تحمل کنه حتی ممکنه کارش به جنون برسه. باید اینا رو تحمل کنه. حتما لاغر و اعصاب ضعیف میشه و نایی برا ادامه زندگی نداره و کسی رو هم نداره. و آخر هم معلوم نیست ازین همه لجن بتونه خودشو بکشه بیرون.

تصمیم گرفت کبوترش رو پرش بده.


واقعا چه وضعشه.

میای درس بخونی هزار جور فکر میاد تو سرت.

از فلان استاد و فکرش راجع به تو میاد تا فلان آهنگ و اون عن آقا که حکم شیطون و دربون جهنم داره که یه سره کارش وسوسه کردنه.

کثافت حرومزاده.

خاک بر سرت.

دلم برا زنت میسوزه.

نچ نچ نچ


پسرا  ایرانی همه

دنبال دختر سفید و تپل و در صورت امکان قدبلند هستن.

از دخترای مظلوم خوششون نمیاد

اگر بهشون نزدیک بشید مخصوصا اگر متاهل باشن فقط به کردنتون فکر میکنن.

ببین ینی یه جوری که خودت هم دهنت باز میمونه. اینقد توله سگ و گرگ هستن.

پ ن: بوی بستنی پاک میاد

هییی


امروز رفته بودم پیش دوستم.

برگشت گفت که فلانی؛ اسم تی ای مون چی بودش؟

منم نگاش کردم.

گفت مثلا باقالی پور؟

گفتم آره انگار

گفت تو با اون رل زدی آیا؟

گفتم وات؟

گفت بچه ها میگفتن تو با اون رل زدی؟ جان من نکردی؟

من : دقیقا کی همچین حرفی زده؟

تازه میگه یادم نیس عن خانوم.

گفتم والا آش نخورده دهن سوخته.

یا.

بیان برن این تو همشون.

تازه آخرش میگه پسره بد هم نیستا. قبلا میگفت اه پیف چون پسره تحویلش نمیگرفت.

گفتم گوه نخور.

حس میکنم چوب تو اونجای پسره کردن چون جدیدا تو چشمای منم نگا نمیکنه بدبخت گوه که مبادا سلام کنه.

بهرحال به م.


گرچه خیلی وقتا از تصور رابطه های جنسی رابطه قبلیم حالم بد میشه، گاهی اوقات عصبی میشم گاهی اوقات حسرت میخورم.

از شما چه پنهون گاهی اوقات وافعا دلم میخواد برگردم به اون روز ها.

برا همینا شرایط سخت میشه گاهی. چون یادم میفته چقدر لاشی بود مردک ی با اون سن و سال.

راست میگن عشق های خیلی آتیشی همیشه یه طرف خیلی لاشیه یه طرف خیلی کسخول بچه ها.

من کسخول شده بودم.

بچه ها ولی من از تجربه هام پشیمون نیستم.

حالا که تموم شد و رفت.

ولی 

خب بهر حال تجربه بود.

قبلا فک میکردم خب حالا که یارو دکتره و دانشگا تهرانی ینی خیلی حالیشه.

ینی سالمه. فک میکردم خیلی شاخه که با همه اینا پول و جایگاه اجتماعی هم داره.همه میزارنش رو چشماشون.

ولی اصلا ومی به سالم بودنش نیست.

یه اصل روانشناسی هست که میگه وقتی شما خودتون رو پیش یه نفر منفعل میکنید اجازه میدید خوی وحشی اون بیدار شه و به گاتون بده.

چون معنیش این هست که برا خودتون ارزش قائل نیستید.

مثلا یارو هم اتاقیم یه سال هم از من کوچیکتره اومده واسه من شاخ شده دیروز مثلا اومده جارو کنه . که نوبتش رو انجام بده. بعد به من میگه ربتی پایین جارو رو هم با خودت ببر!

منم گفتم مگه کارت خودت دست مسئول نیستش؟

گفت چرا.

گفتم من اینکارو نمیکنم چون کارتت گم بشه من حوصله داستان ندارم.

ناراحت شد.

خب بشه.

قرار نیس کارای اونو من انجام بدم.

خودشم فهمید.

نشست سر جاش.

 


تو به لاشی بودن معنا بخشیدی اصن.

از اولین باری که دیدمت بیشتر ناراحتم کردی با حرفا و مزخرفات و کسشرات و این که حس میکنی روانشناس بدنیا اومدی و به خودت اجازه میدی قشنگ شخصیت و سرنوشت بقیه رو بنویسی و واسه خودت پیش بینی کنی.

واقعیت اینه که یه لاشی ادمای مث خودشو خوشش میاد ازشون.

میتونم تصور کنم که اون عن خانوم چه کسشرایی با هم بافتین. 

به من ربطی نداره. تو راهتون موفق باشین:/


و باز هم این تیتر زیبا.

 

تو زندگیم خیلی شده که آدمای بیخودی رو راه بدم.

و بعد خودمو محدود کنم که ازشون خلاص نشم و بهشون اجازه بدم که آزارم بدن.

و بعد الان

چند وقتیه که دارم ادمای بیخود رو کنار میذارم.

به معنای واقعی کلمه.

تو این ترم دو تا از ادم های مزخرف رو کنار گذاشتم.

یکی از بچه ها که ۲ سال باهاش هم اتاقی بودم.

بشدت خودخواه بود و فقط به خودش فکر میکرد.

تنها کاری که برام تو این دوسال کرد این بود که با استاد صحبت کرد مقاله مو قبول کنه. و من بار ها حرص خوردم و کوتاه اومدم از دستش.

واقعا حس سبکبالی خوبیه.

خنگ بی دست و پا پر ادعا .

چند روز پیش بچه ها سوزوندنش بعد به من میگه منو ببر دکتر. و سر کارم گذاشت.خیلی خوشحالم که دیگه نیست.

چرادخترای ایران اینقدر از نظر اخلاقی داغونن؟

اخلاقای وحشتناک دارن.

 


سه تا دخار دایی دارم سه تاشون خواهرن با هم. سه تاشون عمل کردن. یکی شون دماغش شکسته بود و بد بود رفت عمل زیبایی.

الان دوتای دیگه هم رفتن عمل کردن.

من نمیدونم این عمل دماغ چی داره پولاتونو کجا میریزید واقعا؟؟

 

نمیفهمم آخه اینهمه قشر تحصیل کرده واقعا عمل زیبایی غیر ضروری چی میده که شده جزو فرهنگ ما و فکر میکنیم با کلاس هستش.

این یه چیز غیر ضروریه و پرهزینه هست از نظر من که به اشتباه با کلاسی هستش.


این فیلم که فقط دیدن اسمش تمام دوران حماقت مو اورد جلو چشمم و اشکمو دراورد.

بچه ها دنیا دوست داشتن و عشق به نظر من همینه.

چی؟

 

لالالند با یه جریان خیلی عاشقانه و باور پذیر نه چرت و الکی شروع میشه و به نظر ادم خیلی منطقی میاد که این دو ادم به هم میرسن و مشکلی نیستش.

ولی چیزی که ادم رو ناراحت میکنه اینه که در واقع مییسنه اصلا اصلا اینطور نیست. و تمام تصوراتش کسشر و هپروت بوده.

فیلم خیلی واقعیه‌. ایده ش کاملا واقعیه.

تو فکر میکنی یه نفر حاضره جونشو برات بده و بعدا میفهمی یه لاشی بازیگر بوده. بعدا یعنی بعد از چند ماه سر و کله زدن با خودت.

بچه ها. عشق موجود منفوریه.

ادمو میبره تو برهوت هپروت بعد ولت میکنه تا اونجا بمیری


امروز جلسه دومم رو با مشاورم داشتم

ولی چون کمبود بودجه دارم؛ نمیدونم تا کی میتونم باهاش ادامه بدم اصن.

آخه خیلی بچه گلیه.

واقعا جزو تک و توک پسراییه که منو میفهمه.

کارایی که قرار شد بکنیم.

قرار شد من اون دفترچه رو همیشه همراه داشته باشم.

بهم گفت ازم راضیه

خوشحالم بچه ها.

بشدت ادم حسابیه.

خدایا کمکم کن.

شکرت

 


این وبلاگ

جاییه که من هر چند وقت یه بار میام توش غر میزنم و اینا.

بچه از چند تا خواننده های خوب این وبلاگ تشکر میکنم.

مرسی که غر ها رو تحمل میکنین.

 

 

بچه ها دیروز با مشاورم حرف زدم.

خیلی بچه گلیه این.

گفتش که من تا حالا یه بار اومدم شهرتون.

برا همین زیاد نمیدونم جوش چیجوریه.

اگه اذیت میشی نرو پیاده روی.

 

 کامی یه دوست واقعا خوبه.

 

بچه ها سالم بودن روانی تو رابطه اولویت اولیه.

حواستون باشه

 

 

 


بچه ها هیچکس نمیفهمشه چقدر از اینجا بدم میاد.

چقدر از این شهر متنفرم.

ادم های کسخل کشورمون.

یه پست اومده گفته جراحی زیبایی نکنین نرینین به پوستتون.

بعجد دو تا اشنای دماغ عملیم 

اومدن لایکش کردن.

نمیفهمم .

بعد تو این وضع که خودشون رو نمیتونن بشورن زارت و زارت بچه پس میندازن.

بعد یسری پسر بدست ی همیشه ماشین باباشو برداشته تو خیابون هر دختری تنها رد میشه مث تاپاله میفته دنبالش.م توتون.

دفعه بعد این حمالو ببینم ش میذارم.


من الان چند ماهیه از شر یه تاپاله راحت شدم تو زندگیم.

 

آقا دختر خالم اینا سوئد زندگی میکنن. 

دخترش کوچولوعه.

عزیزم اصن فارسی نمیفهمه.

ولی میدونی وقتی براش بغل باز میکنی میاد بغلت میکنه.

انگار خونوادش یادشه.

 

کلا خاور میانه ایا خیلی با احساسن. ولی اکثرا احساسشونو خرج ات میکنن و نمیدونن باهاش چیکار کنن.

میشینن داستانای کسشر میبافن . الکی گریه میکنن.

کسخل خب این کارا چیه.

 

اینکه اکثرا فکر میکنن عشق یهو توسط قلب اتفاق میفته و نمیشه کاریش کرد.

کس نگید. خود قلب از مغز دستور میگیره.

مزخرفاتی که اسمش عشق میذلرید اغلب ناشی از مشکلات روانیه.

که میرید زن دوم میشین یا یه رابطه کسشر شروع میکنید.

 

 

تهرانیا هم که اکثرا ترکن واقعا شورشو درمیارن تو این چیزا.

تهرانیا یسریاشون فکر میکنن خیلی کاربلدن و همچی سرشون میشه.

چند وقت پیش دخره تو خوابگاه گردنش درد میکرد.

دوتا ازین تهرانیای کسخل اومده بودن که ادعا شون اسمون رو کر میکنه. حوله داغ کردن گذاشتن رو گردنش.

سوخت:/

 

 

 

 


چطوری میشه آدم به خودش دروغ بگه وقتی حالش خوب نیست.

وقتی دلش میخواد به خووش باز دروغ بگه که اون آدم دوست داشتنی بوده.

نه. تو یه آدم لاشی رو دوست داشتی.

یه آدم فوق لاشی.

و دوست داری به خودت دروغ بگی که اون خوب بوده که بازم دوستش داشته باشی.

و هنوز بعد از چند ماه شب فکر اون لاشی چشمات رو خیس میکنه.

هنوز دلت میخواد تصور کنی پدرت بوده.

نه .

پدر تو مرده.

و اون هم پدرت نبود.

 

این ها دیگه  تکرار نمیشن.

خیلی دوستتون دارم. مامان. داداش

 

و من نیازی به دلسوزی کسی ندارم.

 

بچه ها پدر و مادر سالم و خوب نعمتی که هر کسی نداره.

گاهی وقتا مثل ما دیوونه میشن اونایی که پیش پدر و مادر مریض شونن.

 

و حسرت به دل شون میمونه که به یکی دلسوزشون و سالمه بگن بابا.

دیگه بازی زندگی اینجوریه دیگه.

بجه ها دعا کنید برام.

حالم اصن خوش نی.

 

 


بچه ها من له یه نکته ای رسیدم تو زندگی.

ادم ممکنه خیلی چیز ها داشته باشه ولی تا نمایش نده کسی نمیفهمه که اونها ر  داره.

فرقی نمیکنه هوش یا زیبایی یا یه تفکر.

مثلا یکی ای کیوش خیلی بالاس وقتی درس نخونه که چیزی نمیشه.

یکی خیلی خوشگله ولی چون عکاس خوب نداره کسی بنظرش خ شگل نمیاد.

تو احساسات هم همینه تو همه چی همینه باید بجا و درست نمایش داده بشه.

 


میدونید من

برگشتم دانشگاه و الان هم تایم ناهاره.

برام راحت نیس که درباره اینچیزا زیاد صحبت کنم.

ولی یه حسی میگه که باید بنویسم.

و اون اینه که 

وقتی اول یه راهی هستیم و انگیزه داریم که ادامه بریم میگیم اوکی همچی درست میشه.

طوری نیس که.

ولی وقتی ادامه میدی و به اواسط میرسی میبینی که اولا همچین تحفه ای نیس دیگه. یعنی نه زیاد دیگه پیشرفت میکنی نه دیگه.

یعنی تو جون میکنی ولی اون پیشرفت رو نمیکنی دیگه.

و باید این رو پذیرفتش.

من راستش همه افرادی که بخاطر مشکلات کودکی شون خودکشی کردن رو میفهمم.

میدونی بیشتر رفتار های ادم مشکلات ادم همون موقع شکل میگیره و بقیه عمرت باید جون بکنی تا حتی یه درصد بهتر بشی.

دنیای شتی ای هست؟


بچه ها امروز یه رویایی اومد تو سرم.

خواستم اینجا بنویسم که یادم بمونه بعدا بیلم با واقعیت مقایسهش کنم.

کی میدونه دو روز دیگه چی پیش میاد؟

هیچکس.

 اینجا پر از پشه خاکیه.

بچه ها یه آهنگ مورد علاقه جدید گیر آوردم.

خیلی قشنگه.

آهنگ خیلی زیبا و درباره یه دختریه که یه لاشی بهش خیانت کرده ولی دختره بش میگه من تخممم نیس و خیلی قویم. تو هم برو تو خر:/

ولی در کل خیلی خوبه. 

وقتی گوشش میدم با اقتدار قدم بر میدارم رو زمین.

چجری میشه با لینک آهنگ گذاشت اینجا؟

ااگه فهمیدم میذارمش براتون


بچه ها شاید مشاورم رو عوض کنم.

این کامی دیگه داره یه جوری میشه 

دو روزه رفتم تو فکرش

مث کسخول ها دارم همه جا تصورش میکنم.

دارم خل میشم. 

میخوام برم یه مشاور خانوم بگیرم.

کامی خیلی بچه خوبیه.

ولی حس میکنم دارم وابسته میشم.

خودشم به بهانه درس و اینا و پیشرفتی که داشتیم جلسات مون رو کرده دیر به دیر.

آقا دوست دارم به عنوان بهترین دوست با هم باشیم ولی نمیخوام دوستش داشته باشم.

چون همه پسرها یه لاشی درون دارن که اصلا قابل اعتماد نیس مخصوصا اگه سن شون بالا باشه و هنوز مجرد باشه.

خدایا خودت رحم کن.

تازه اگه هنوز مجرد باشه و واقعا استثنا پسر خوبی باشه بیشتر دوست دارم باهاش دوست معمولی باشم. چون به ارامش خوبی رسیده. و منم میتونم ازش بگیرم.

تاه بر فرض محال.

 


دوباره ارتباط گرفتن برام سخت شده.

دوستم دیشب برگشت وقتی ازش سوال پرسیدم له و لوردم کرد.

گفتش که تو خیلی ادا تنکا درمیاری و دختر ندیدم اینقد تنگ باشه.

والا خودش میگه من با اولین پسری که بهم پیشنهاد بده دوست میشم:/

من حاضر نیستم این کارو بکنم.

و بهش گفتم من نفر قبلیم که باهاش بودم همچی تموم بود و اینا دیگه به چشمم نمیان.

بجز پسرای خوب و جذاب.

پسر بازی هامم ۱۴ ۱۵ سالگی کردم تموم شد.

الان دزگه همه اینا برام مسخره بازیه با پسرای دانشگاه.

ولی واقعا گوه زد به فکر و از دیشب فلج شدم و کاری نتونستم بکنم.

نصف شبی هم بلند شدم اومدم سالن مطالعه عر زدم. اخه این اومد تو ذهنم که همه اون ایی که ر به من میگفت درست بوده.

ینی من مثل یه وال آبی زندگی میکنم؟

تنها ی تنها ؟

ینی قراره تا همیشه همینجور بمونه؟؟

 

خدایا چیکا کنم؟

بنظرتون با کامی حرف بزنم؟؟


به استادم پیام دادم که استاد مرسی منو عضو اصلی انجمن کردی‌

سزیع نوشته موفق باشی

عزیزم

کلا رو این و خانومشو دوس دارم.

کامی

طی یک اقدام نمیدونم بگم دخترانه یا علمی با دوستاش و همکاراش منو مطرح کرده؛ اونا هم  بلند شدن استوری گذاشتن که بله چرا این مراجع ها میان و به ما دروغ میگن. فک میکنن ما جنبه صداقت نداریم و

دلم میخواس اولا همشونو جر بدم.

دوما دیگه نوبت نگیرم ازش.

سوما واسه گرون گرفتن ازشون شکایت کنم.

مردک .

بی ادب

چهارما بذارم سه هفته دیگه وقت بگیرم بعدش هم بگم وقت ندارم.

واقعا چه فکری کردم پیش خودم.

پسری که تا ۳۵ سال مجرده معلومه یه چیزیش هس.

یا گیه یا بدرد ازدواج نمیخوره‌

بچه پرو

 


امروز با اینکه تعطیل بود ولی روز باحالی بود.

صبح که خانوم استاد مورد علاقه مو دیدم

بعدم رفتم حموم بعدم خابیدم.

به همین سادگی

بعدم رفتم مث خر فکر کردم و مث خر تو گل موندم.

بچه ها هیچوقت زیاد فکر نکنید که به روز من بیفتید.

هیچوقت

لعنت به


بچه کوچولو ها چقد عشقن.

مخصوصا اگه فامیل نزدیک باشن.

آقا پسر داییم اینقد نازه که نگو.

خیلی وقته بچه ای رو اینقد زیاد دوست نداشتم.

فسقلی راه میره 

پدسگ یه رکابی سفید پوشیده که شیکمش ازش زده بیرون.

ای جوووونم.

موقع حرف زدن میخنده.

ای جان


الان دیگه هیچ پسری چشممو نمیگیره.

نهایتا برا دو روز روز سوم کلا یادم میره یارو کی بود.

پسره تو المان زندگی میکنه اومده منو زارت فالو کرده.

با چند تا دخترای دیگه.

من نمیفهمم واسه چی یه نفر که تو المان زندگی میکنه میاد فالو میکنه دخترای ایرانی رو.

مطمئنم با روزی ۱۰۰ تا دختر میلاسه.

کاملا مشخصه دخترای اروپایی محلش نمیدن.

حالا پسره

بور با نمک حتی در مواردی ناز.

منم بهش بک داده بودم.

چندین ماه بود که فقط تو فالورام و اینا بود.

بعد یه روز داشتم استوری شو میدیم هم اتاقیم دیدن.

کف کردنا.

وای خیلی خوبه پیجش چیه؟؟؟

در حد چی ذوق کرده بودن.

من اصن پسره به چشمم نمیومد .

میگم کلا هیچ پسری از نظر قیافه و هیکل و اینا بیشتر از دو روز یاد من نمیمونه.


۲

بچه ها خدا به روز گرگ بیابون نیاره.

کدومتون اینجوری میشین؟

شب بلند شدن از خواب از شدت حالت تهوع و دلپیچه و هجوم به دستشویی و بالا اوردن در حالی که هیچی تو معدت نیس. و میخوای بمیری انگار.

و اسهال.

و افتادن فشار و اینکه نتونی ت بخوری  و حالت بد باشه.

توصیف یک روز .

دو بار از خواب بیدار شدم تا صبح.

جونم دراومدا.


واقعا زندگی تو روستا با ادم چیکار میکنه؟

من فک میکنم به شدت ادم رو بزرگ میکنه.

فکرشو بکن کلی زحمت میکشی یه بره رو بزرگ میکنی کلی براش ذوق میکنی بعد مجبوری بفروشیش یا بخوریش چون سیستم همینه کلا.

یکی از بچه ها هم اتاقیم که پدرش دامداری داری مصداق کامل همین ماجراس.

احساساتش نسبت به از دست دادن اشخاص یا اشیا به شدت کمه.

انگار یجورایی بازی زندگی رو یاد گرفته و دیگه براش اهمیتی نداره که کی تنهاش بذاره. یاد گرفته مستقل و شاد زندگی کنه.

واسه همین من دوست ندارم با یه بزرگ شده روستا ازدواج کنم چون خیلی راحت میتونن تنهات بذارن.


الان من دقیقا تو این وضعیتم.

نه میتونم به کامیار پیام بدم بگم چیکار کنم اذیتم میکنن میگه بم تقصیر خودته و تارزه وابسته میشم و اون هم میفهمه و کلا داغون میشه همچی.

نه میتونم به کسی بگم.

به کی بگم آخه.

واقعا برام سواله آدم های عوضی چطوری خوش و خرم اینجا زندگی میکنن؟

آخرش چی؟

الان چی؟

سخت ترین شبای زندگی در کنار سلیطه ترین دخترای ایران

 


بچه ها حس میکنم خل دارم میشم؟؟!

دارم تغییر میکنم.

هر سری با این کامیار حرف میزنم ۳ روز تو فکرشم.

ولی کامیار مشاور باحالیه.

کلا ادم خوش صحبتیه.

تو پیج اینستاش ۹۰ درصد دخترن:/

مشخصه خدای مخ زدنه آیا؟

اینا در درجه اول به من ربطی نداره.

کلا جلسات مشاوره اینجوریه که وقتی میری دو سه روز اول کیفت کوکه.

بعدش فقط عر میزنی دیگه.

البته در کل اینجوری نیست و تغییرات اروم اروم انجام میشن.

برا همین جلسات رو دیر به دیر برگزار میکنیم.

بچه ها امروز امتحان داشتیم.

من سوال اخر رو ننوشتم درست حسابی.

خدا رحم کنه بهمون.

کامیار یه آدمیه که تا تونسته رزومه پر کرده همه جا.

تا به اینجایی که الان هست رسیده.

بچه ها تو این اتاق مرز سلیطه بودنو جابجا کردن دخترا.

ازشون واقعا بدم میاد نمیتونم انکارش کنم.

ولی خب مثل خودشون: سلام عزیزم. چطوری عزیزم؟ نه عزیزم.

تو این حالت هستم.

بچه ها دیروز رفتم دفتر استاد.(عزیزم)

من بودم وچن تا پسر ترم دهی لاشی.

استاد دونه دونه جواب ما رو میداد.

عکس خانومشو گذاشته رو میزش و من تازه دیدم.

عکس خانم شو  و یه گل رز پیشش.

به قول بچه هایکی هم نیست 

عکس مونو بذاره رو میزش.

بچه ها اینجا هوا به شدت سرده.

من دستام اینقدر یخ زده که صفحه تاچ گوشیم نمیگیره درست الان.

 

خلاصه با کامی خیلی کیف داد حرف زدیم.

و من کلی حرف زدم.

با اینکه کامی سرماخورده بود.

خلاصه

فهمیدم خیلی چیزایی که نگران شونم الکیه و بهم گفت تمرکزت روخودت باشه فقط.

گفتم که کامی اون عوضیهم  میگف بهم که مواظب خودت نیستی

 

.

گفتش:

عزیزم  ادما به نفع خودشون حرف میزنن!!

گفتم

اوکی

خیال پردازی گفت که خیلی خوبه خیلی هااصن ندارنش.

و بی شرف گفتش که اروم بودن ربطی به جذاب بودن نداره‌.

یهنفرمیتونه اروم باشه ولی جذاب باشه

بهنظرتکیمیشه روزیکهمن یه شخصیت شاد و راحتداشته باشم؟


والا تجربه نشون داد به ما پسرا هم کمتر از دخترا پیچیده نیستن.

بهترین شون تو شغلشون عالین و ممکنه حتی نذارن شما یه صندلی جابجا کنین.

نمونه ش هم همون آدم بی مزه که قبلا گفتم.

و بعد خب شما میگین واووو چه جنتلمن. ولی وقتی تو رابطه میرین میبینین که اش دهن سوزی هم نیستن و مث سگ پاچه میگیرن.

این کامی ۱۰۰۰۰ تا دختر دنبالشن. با همشون هم اوکیه.

کلا با همه اوکیه

 

و من اگه اگه بخوام وارد رابطه بشم و این غلطو بکنم گور خودمو کندم.

بچه ها یه نظر سنجی میخوام بذارم یکدوم رو بگین چون من واقعا گیج شدم.

میخوام نظر شما ها رو بدونم

بنظرتون برخورد درست چی میتونه باشه؟

۱( مشاورت رو عوض کن و پیش یه خانوم برو

۲(باید خودت یه حرکتی نشون بدی تا پسره هم پا پیش بذاره.

۳(اصلا به روی خودت هم نیار اگه نخ داد و بذار بپره / یا جذب شه؟؟

۴(باید بیشتر راجع بهش بدونم تا بتونم بگم.


بچه ها من خودم ۱۶ سالم بود و داداشم ۱۴ سالش که پدرم فوت شد.

میدونم الان نظرات پر میشه که ما به دنیا نیومده بودیم بابامون مرد و ما بچه سر راهی هستیم و.

باشه ولی آدما با هم فرق دارن.

یکی به تخمش هم نیست و زندگیش رو پیش میبره.

یکی هم فلج تو زندگیشمیشه.

خیلی درد کشیدم.

فرا تر از تصورتون

هیچ کاری برای مدت ها نمیتونستم بکنم.

و اطرافیان یه جوری ازم توقع داشتن کا انگار اتفاقی نیفتاده.

چرا؟

چرا؟

هنوز برام سواله.

خاله م اومده بود به من میگفت بی شعور . چون من بلند نشده بودم به مامانم تسلیت بگم.

 

حس میکنم دوران کثافت زندگیم تموم شده.

دیگه قرار نیست الکیی غمگین باشین 

ولی من هنوز هم نمیتونم پشت سر کسی که پدرش مرده بخندم و تخمم نباشه. بدجور غمگین میشم.

 

 


یه فحش ترکی هست که بلد نیستم ولی معنیش میشه ریدم دهن اونی که تو رو کاشته تو کس ننه ای که تو رو ریده.

 

خوابگاهه و دیدن اجباری سگ و شغالاش اصن.

ولی واقعا دیگه خز شده قضیه و به تخ همه چی.

دختره ی بیمار روانی که ترم پیش باهام هم اتاق بود داره چوب اخلاقاش رو میخوره.

و حسابی عصبانیه که من حالم عالیه.

در حقیقت زندگی همینه.

ادم باید مسیولیت کا هاش رو بپذیره.

وقتی مثل این ندید بدید ها ترم۲ رل میزنه و حس میکنه خیلی خوبه و الان هم رل میزنه و حس میکنه شاخ تره.

بیشتر شبی ها میشه که همه یه بار طعمش رو چشیدن.


در واقع رابطه دو نفر ربطی نداره که چقدر اون دو نفر شاخ باشن.

به این ربط داره که چقدر برای همدیگه مناسبن و با این حسی که از هم میگیرن هر کدوم چقدر میتونن پیشرفت شخصی داشته باشن.

مثلا دوستم مسگفت فلان خواننده رو دوست دخترش ول کرده رفته. مگه کسی فلانی رو هم میتونه ول کن کنه؟

گفتم اره :/ خیلی هم راحت

 

 

همونطور که اکس من دکتر بود و پولدار و جنتلمن فکر میکردم هست و همه براش سر و دست میشکستن. ولی دید بدردم نمیخوره.

 

میگه 

شاید بعد ها همدیگرو ملاقات کردیم و بعد به خودمون گفتیم این غریبه هه چقدر شبی خاطرات من بود.

 


بچه ها میخوام بعضی چیزای خنده دار 

که واسمون اتفاق میفته رو براتون اینجا بنویسم.

آقا یروز یکی از بچه های خوب و باحال مذهبی اومره بود اتاق مون. البته این که میخوام بگم زیاد ربطی به مذهبی بودن اون نداره.

حالا این دختر .دوربین حرفه ای یکی از بچه های ما رو داشت نگاه میکرد و دوستم بهش گفت که ببین نباید هی با این دوربین زرت و زرت دکمه شات رو بزنی چون هر بار میزنی از عمرش کم میشه.

چرا مگه این دوربین واسه همین کار ساخته نشده. این چرا اونجاش خراب میشه؟

یهو یکی برگشت گفت: عزیزم ادم زنم میگیره بعد یه .مدت اونجاش خراب میشه این که دیگه دوربین.

 

 

 

 

جرررر رفتیم ینی


بچه ها برای جلوگیری از عاشق شدن چه کار هایی میشه کرد؟

 

 کامیار ازون پسراییه که همه دخترا واسش غش میکنن.

جنتلمن شیک خوش لباس.

کاش بیشتر پول داشتم و مستونستم بهتر زندگی کنم.

نمیخوام عاشق بشم.

اقا من نمیخوام توجیه کنم ولی باور کن من هیچ حس خاصی به این پسره نداشتم تا اینکه دیدم همون روزی که با من حرف زده دو سه ساعت بعدش یه پست گذاشته که دوست داشتن آدم ها از توجه شان پیداست نه از کلمات.

عکس دستای یه خانوم بود.

آقا خب منم حساس شدم دیگه.

بعدش دیدم نه انگار هر شب یه پست میذاره و سعی کردم اونو کمرنگش کنم واسه خودم.

حالا البته کامی اش دهن سوزی هم نیستش ولی گاهی اوقات خیلی دلبری میکنه

اگه دختر باز باشه که به تف سگ هم نمی ارزه.

دیگه اینکه میتونم دیدارمون رو عقب بندازم و یهانه ش رو دارم.

ولی نمیدونم باعث میشه حس من بهش کم بشه یا نه.

یه بار هم که بهش گفتم وقتی به کسی که متاهله حس پیدا میکنم حس میکنم مریضم گفتش که این چیز بدی نیست ادم. ادم ممکنه خیلی چیزا ببینه و خوشش بیاد.

ادم ممکنه یه سالت خیلی شیک ببینه و پیش خودش فکر کنه اگه کسی نبود الان برش میداشتم. ولی افکار اینطوری رو نباید بذاری تبدیل به عمل بشن.

الان که همه پسرای سن بالای خوش تیپ موفق یه زن مناهل رو خر کردن و میکننش.

امیدوارم این از این قاعده مستثنی باشه.

اگر نباشه که بره به درک کلا.


این پسرها یسری هاشون که مجرد موندن

اون دسته ای که محبوب شدن و درامد دارن

خیلی کسکش شدن

خیلی 

دختر باز شدن

این مشاور کنکورا

اینایی که تو قلم چی و این کسشرا درس میدن

خیلی هاشون جزو همین دستن

دیشب هم اتاقیم پیام داد همینطور الکی چون میخارید به یه از همین استاداش

یارو معلوم بود خودشو جر میده که دخترا بهش توجه کنن.

دوستم میگفت خونوادش همه خارجن و خودش هم خیلی پولداره . یبار هم یکی از دخترا رو برده بوده خونه شون وای دختره گفته کاری نکردیم :/

حالا یارو هم جواب داد گفت تو همونی که فلان جا فلان روز بودی آره؟

دوستم هم گفت که میخوام ارشد خاجه نصیر بخونم و یکم کسشر و اینا. گفتش که استاد اون زمان خیلی با بچه ها میگفتیم آخه شما اخر با کی ازدواج میکنید؟

یارو هم گفت آره اون زمان بچه ها سن شون کمه احساساتی ان بعد ما رو یادشون میره.

بعدم گفت بیا ببینمت:// فقط ساعت دو و ربع بیا من پنج و ربع میرم سریع.

بعدم یجوری که انگار داره جوک میگه گفت: هه هه اره منم ازدواج کردم.

امسال ازدواج کردم

من    ://///

گفتم زر زد عمرا این زن نداره کسی حاضر نیست زن این دخترباز بشه یه دور همه رو مالیده


البته یه نکته رو یادم رفت خطاب به اون کسکش بگم.

البته ارزششو نداره ولی خب حس میکنم ممکنه اینجا رو پیدا کرده باشه و بخونه میخوادم یاد اوری کنم هیچ پسری تو دنیا به کسکشی خودش وجود نداره و خودش هنوز مقام اول رو داره تو کسکشی.

اصلا برام مهم نیست که ناراحت شدی یا نه کسکش سیری ناپذیر بیچاره خانومت که تو رو تحمل میکنه.

نوشته دردانه که هستی؟!

سیکتیر بابا.

به تو که اصلا مربوط نیست عوضی.

 

 

لذتی که تو سیکتیر گفتن به حرومزاده هایی مثل این هست تو هیچی نیس


آدمای لاشی مثل همین آقای سیکتیر زن دارن با دو تا بچه بعد میان واسه یه دختر چسناله میذارن بعد میان کس میگن شعرای رضا بهرام رو میذارن آره دلم گرفته.

دل نیس که لجن زاره.

 واسه یکی چسناله میکنی که تو همه دنیای منی.

شب با یکی دیگه میخوابی که اون همه دنیاته.

حالت تهوع.

 


من مجبور شدم دختر قوی باشم.

مجبور شدم تو بدترین شرایز که خونوادم منو یه دختر لوس و ضعیف تربیت کردن ولی هیچوقت حمایتم نکردن زندگی کنم.

مجبور شدم موقع مریضی به خونوادم نگم و وقتی دم مرگم خودم از پس خودم بربیام

با کلی لاشی تو زندگیم که فکر میکردم ادمن.

اینقدر گریه کردم که اشک چشم هام خشک شد.

من اینقدر هیچکس رو حامی نداشتم که شده یکی از معیارام برا انتخاب پسر.

شدم یه شخصیت تنهای خجالتی و کم اعتماد بنفس با اینکه از نظر زیبایی و هوش متوسط رو به بالا ام.

ولی انگار 

دیگه این زندگی فایده نداره.

دیگه ارزش چیزی رو نداره.

یه زمان طولانی حال و هوای من همین بود:

گوشی تو دستمه یه ریز

پیش عکست میخوابم من مریض

تو این کارو کردی.

میدونستی؟

ولی هیچوقت جواب پس نمیدی

شاید اصن اعتقاد نداری که تقصیر تو بوده.

مهم نیست

برای من دیگه مهم نیست.

برای من دیگه ارزشی نداره.

من نهایت احساسمو گذاشتم.

هیچی نصیبم نشد.

دقیقا هیچی

بجز گریه های بعدش

بجز اذیت شدن هاش.

بجز حتی یسری باور غلط

آدم باش و اینجا رو نخون.

خداحافطی کردم با همه خاطرات

با تو 


آقا چرا این کارو میکنید با ادم؟

 

کامی

نمیدونم بخاطر این بود که یه هفته تا م مونده بود یا چی.

ولی قلب من نزدیک بود وایسه بچه ها.

چاییش رو برده بود تو حیاط بخوره.

با اون لپ ها و موهای فرفری.

با چشماش و طرز نگاه کردنش.

با این که گفت چقدر خوب شدی چقدر صورتت باز شده.

قلبم همونجا شروع به تپیدن کرد.

بچه ها برام دعا کنید.

برای خودم نه یه رابطه.


این فرهنگ ماست. الان حتی تو مکان های کوچیک نگاه کنید همینطوره. 
همه چیز رو حساب پارتی و اینکه چقدر با یارو حال میکنن میچرخه.
یاد گرفتیم هر چی حس کردیم درسته همون کارو بکنیم. یعنی فقط منافع خودمونو ببینیم.
هر چی سعی کنی رفتار های غلط بقیه رو تقلید نکنی بیشتر از خودشون میروننت و تو ازشون جدا میشی. ولی بعد یه مدت میفهمن عجب غلطی کردن. چون تو براساس تلاشت به جایگاه واقعیت میرسی.


این فرهنگ ماست. الان حتی تو مکان های کوچیک نگاه کنید همینطوره. 
همه چیز رو حساب پارتی و اینکه چقدر با یارو حال میکنن میچرخه.
یاد گرفتیم هر چی حس کردیم درسته همون کارو بکنیم. یعنی فقط منافع خودمونو ببینیم.
هر چی سعی کنی رفتار های غلط بقیه رو تقلید نکنی بیشتر از خودشون میروننت و تو ازشون جدا میشی. ولی بعد یه مدت میفهمن عجب غلطی کردن. چون تو براساس تلاشت به جایگاه واقعیت میرسی.


بچه ها شاید بعد ها یه داستان بنویسم که شخصیت هاش واقعی باشن.

شخصیت هایی که تو زندگیم دیدم و شناختم شون.

 

این یکی شخصیت مون 

یه گدا گشنه 

آویزون

و پر مشکلاتی هست که بچگیش بوجود اورده.

پر از عقده

کینه

حسادت

و عدم عزت نفس هست

از شهری که توش بدنیا اومده بدش میاد و سعی میکنه بقیه رو سرکوفت بزنه.

دنبال تلافی کردن کار های بد هست و چیزای خوبو یادش نمیمونه.

دهنش لقه

بی ادب و بی شعوره.

متاسفانه ترکه.

و اسم ترک ها رو خراب میکنه.

دقیقا یه زالو رو تصور کنی همونه کارش

بعله


کامی تو کارش پسر مهربون و پر درکیه.

دورش پره دختره. آخه چرا؟

خودش ازون پسرای شر و شیطونه و از قیافه اش معلومه شر بودن میباره ازش.

نمیتونم قضاوت کنم و به من هم ربطی نداره ولی انگار یجوریه که با ۷۰ مدل دختر گشته و کرده.

وقتی فکرشو میکنم که مثلا فانتزیش این بوده که چند سال بعد روان شناس بشم برم رهبری دختر ها رو به عهده بگیرم. چندشم میشه.


بچه ها روان شناسی واقعا علم جالبیه و من اگه قرار بود یروز دکتر بشم حتما این رشته رو میخوندم.

راستش دو تا پروژه دارم و هنوز درست حسابی انجام شون ندادم.

خیلی کار دارم و خیلی مطالب برا نوشتن.

مغزم داره میپوکه و باید خالیش کنم.

بچه ها راستش یکی از وحشتناک ترین مشکلات روانی که به چشم خودم دیدم خودشیفتگیه که یبار براتون مفصل مینویسم که جقدر زجر آوره برا بقیه.

بنظر من بیماران روانی وخیم باید جمع اوری بشن و یه جای خاص نگه شون دارن که اینقدر رو مخ بقیه نباشن.

خیلی برام عجیبه که چقدر زیادن بین دخترا که تو یه خوابگاه کوچیک چندین مورد ازینا هست که فک میکنن اسمون اینا رو ریده.

کسایی که در صورت خیانت به طرف شون هیچ احساس گناهی نمیکنن. خودشیفتگی بدخیم دارن

درباره دختر و پسرهای روستایی هم نسل جدید شون که چند سال تو شهر بودن؛نسل خطرناک و عجیبی شدن. قدرت های عجیبی دارن و باید ازشون ترسید. بعضی هاشون ۱۰۰ تا دختر و پسر لاشی شهری رو تو جیب شون میذارن و خیلی برام عجیبه اینا این تبحر رو تو لاشی گری از کجا میارن؟

امکانش هست دلیلش همون بی احساس بودن شون باشه.

 

درباره ربات رسام چیزی میدونید؟

باید برنامه ی اون رو بنوبسم.

کامی هم دلتنگشم و کلی ابهام تو آینده وجود داره.

خب خدا خدا میکنم معتادش نشم.

 


خواهر کامی زبان فرانسه خونده.

و خیلی چهرش شبیه شه.

عاشق خونواده با کلاس شم.

درواقع عاشق خودش که تو اون خونواده بزرگ شده.

وای چی دارم میگم

شب تون بخیر 

و جفت شون تو یه دانشگاه درس خوندن

 

 

بهش گفتم کامی

میترسم

بدم میاد ازین که سنم بره بالا و من همین مشکلات رو داشته باشم.

گفت که میفهمم ببین هر کی تو زندگیش یه مشکلی داره. هیچ ادمی بی مشکل نیست.

یکی خجالتیه یکی مشکلات خونوادگی عجیب داره یکی وسواس داره خلاصه هر کی یجوره

 

الان نکته اینه که


توچه دنیای مسخره ای زندگی میکنیم.

هر چیزی که فکر میکنیم یه عشق مقدسه چیزی نمیگذره که میفهمیم فقط یه لاشی بازی بوده.

من گاهی اوقات هنوز به جدی فکر میکنم.

آرزو میکنم واقعی بود.

نه فقط تو رویا.

اگه اینجا رو میخونی بدون که

هزار تای کامیار به تو شرف داره که حداقل الکی وارد رابطه نمیکنه خودشو.

رابطه ای که میدوکه تهش چیزی نیست

 

 

بچه ها میدونید گاهی اوقات دلم بشدت واسه خودم میسوزه 

واسه اونموقع های خودم که با چه احساس پاکی پیشش میرفتم. فکر میکردم قراره پشت و پناهم باشه.

بهش میگفتم بابا.

بهم میگفت برا خوشحال شدنت هر کاری میکنم.

ولی یکبار هم نیومد منو ببینه.

یک ریال هم حتی تو هزینه ننداخت خودشو.

یکی باید به من میگفت عشق کا اینجوری نیست.

اگه میخونی بدون که تو بدترین چیزی بودی که خدا گذاشت سر راهم.

هم بودنت جهنم بود هم رفتنت منو کشت.

دلم برا خانومت مسوزه.

برا حس قشنگ خودم که پسری لیاقتشو نداره.

هیچکس نداره بجز خودم شاید.

میگفتم بابا و قند تو دلم آب میشد.

خودتو بدبخت کردی. 

فکر نکنم تا آخر عمرت به پستت مثل من بخوره.

نمیدونم برا ادم لاشی مثل تو احتمالا کاری نداره سرشو یجا دیگه گرم کنه.

دیگه برا من درس عبرت شد و برا تو حسرت.

وقتی از سر کار میای؛ کسی نیست بهت بگه میخوام همه صورتتو ببوسم.

میدونم کسی نیست اینجوری دوستت داشته باشه.

میدونم.

منم بخاطر غلط ترین کار زندگیم نتنها تو رو دوست ندارم بلکه دیگه اون حسمم دوست ندارم.

کامی بهم گفت اشکال نداده صفحه اون روچک کردی. بالاخره هممون ادمیم. هممون احساس داریم

گفتم عزیزم من عنم میگیره دیگه صفحه ش رو ببینم.

والا


بچه ها یه پروژه متلب دارم.

این متلبم چقد سخته ها یه کد اشتباه بزنی دوباره همرو باید از اول بزنی.

خب دارم کوچولو کوچولو یاد میگیرم.

تو متلب هر حلقه وایل رو نمیشه به صورت فور نوشت.

ولی برعکسش میشه.

اخر حلقه فور و ایف هم اند باید بنویسی.

بانمکیش اینجاست که ازمایشگاه ماتریس اسمشه


هم اتاقیم خیلی س.

همون که اسمش زالوی کثیف بود.

واقعا یروز تو کثافت خودش میمیره شاید.

نمیدونم.

کامی 

قدش خوبه.بلنده

خودش موهاش فرفری حالت داره و روشن بانمکه.

چهرش این شکلیه

ولی چه فایده که دختر بازه

کامیار یکم حالت عصبی داره.

میخواد دعوا کنه.

صداش رو سرشه همش.

یا مثلا وقتی یه نکته میگی که خودش گفته بجای اینکه خوشحال بشه که باهاش هم نظری میگه من که خودم اینو گفتم.

 

بچه ها من وقتی زیادی هیجانی میشم ساکت میشم که تابلو نکنم.

نمیدونم کار درستیه یانه.

ولی دفعه پیش خیلی کیوت شده بود کامی‌

برگام ریخته بود که اینقد جذاب بود .

ببین داشت چایی میخورد.

نشسته بود تو سبزه ها.

و از پشتش دو تا پرنده با نمک خیلی رمانتیک پرواز کردن رفتن.

وای.

با چشماش موهاش و صورتش که تپل شده بود

هیکلش هم باشگاهیه اوکیه.

و خودش اینو نمیدونست.

و من با یه حالت پوکر فیس در حالیکه ابرو هام رو دادم بالا زل زده بودم بهش.

شاید برداشت بدی کرده.

 


بچه ها سه تا از بچه ها واقعا دخترای خوبین.

ودر واقع فقط یکی شون هست که یکم مشکل روحی روانی داره. و همش تو فکر انتقام گرفتنه.

ینی شما فک کن به این از بستنی خودت ندی تا اخر عمرش داره فکر میکنه که جطوری انتقام بگیره.

دوتای دیگه واقعا باحال و خوش قلبن. یکی شون جنوبیه. یکی شون همون که گفتم تو روستا زندگی میکنه و محصولات ارگانیک میخوره. درسته یکم بی احساسه. فقط یکم شایدم من زیادی حس دارم. ولی بشدت دختر خوشگل و نازیه. و خوش ذات.

الان که بهتر داریم همدیگرو میشناسیم. و با هم حرف میزنیم . بچه ها کم کم متوجه شدن که اصولا حرفایی که میزنم همه منبع دارن. حتی اگه منبع شو یادم نباشه اکثرا درستن.

گاهی اوقات پشماشون از اطلاعات روانشناسی من میریزه.

بچه ها این زک افرون چقدر خوشگله.

خدایا چی افریدی. میشه باهاش زد:/

یکی از نگرانی هام پوستمه حس میکنم داره خراب میشه.

واقعیتش من از وقتی اومدم دانشگاه دو تا پسر اومدن خودشون بهم گفتن که ما ازت خوشمون میاد. و چند وقت قبل هم یکی اومده بود ناشناس میگفت من رو تو کراش دارم جذاب:/ کراش چیه دیگه باو.

حالا یکی ازون پسرا خیلی پسر خوش ذات و البتا یکم خجالتی بود. وقتی یبار دیدمش دیدم بشدت کیوته. فقط خیلی مذهبی بود و مطمئن بودم اگه با این ادامه بدم به بن بست میخوریم. و خونوادا من اصن اینشکلی نیستن.

بعدش خودش از دانشگامون رفت.

امروز داشتم به مامانم میگفتم چقدر دلم برا بجگی هامون تنگ شده.

که با این پسرخاله خود چس کن خودم جیک تو جیک بودیم. خیلی کیف میداد.

یبار رفته بودیم نون جو بخریم . نونوایی خیلی دور بود و خسته شدیم. خونه پسر خالم اینا یه شهر دیگه بود و ما رفته بودیم مهمونی. بعد با پولی که بهمون داده بودن رفتیم اب خریدیم یواشکی‌ . اسکل کوچولو رفته بود اب رو جاساز کرده بود که کسی نبینه دعوامون کنن. (چته مگه مواد مخدر خریدی؟؟)

بعد یهو اب دست من بود که مامان باباهامون رسیدن. من همونطوری اب رو پرت کردم یه طرف اومدم سوار ماشین شدم.

ولی فک کنم پسر خالم برش داشت اورد. یعنی عالیییی بودیم.

امروز به مامانم گفتم کلی خندیدیم.


من بشدت دلم برا خونه بچگیا و اون همه علاقهم به مطالعه تنگ شده.

خونه مون که دو طبقه بود و من یه کارتن کتاب روی پله ها داشتم و همه شون رو ۱۰۰ بار خونده بودم و حفظ بودم.

افتاب میتابید تابستون و من یکی از اویزه های لوستر رو برداشته بودم و گرفته بودمش تو نور. نور اون تو تجزیه شده بود و من رنگین کمان دبده بودم و ذوق کرده بودم و به مامانم نشون داده بودم. مامانم الهی فداش بشم اومده بود پایه باهام 

نگاه میکرد. علاقه من به فیزیک از همون جا شروع شد.

 

علوم پایه ؛ افرادی که علوم پایه خونده بودن همیشه بطرز عجیبی برام خاص شدن تو زندگیم. با اینکه از همه چور قشری توشون هست بعضی اشون یجوری بودن که من برا مدت طولانی قبول شون داشتم و بشدت دوسشون داشتم که در بعضی موارد ریدم. مثلا همین ادم ساده نمای هفت خط که وقتی باهلش رف میزدی همش تو فکر اثبات خودش بود و نمیتونستی دو کلمه مث یه دوست باهاش درد و دل کنی چون همش خودشو بالاتر تتو میدید واسه اون دو تا ریاضی فیزیکی که بیشتر از تو بلد بود. متاسفم برات.

گوز

همزمان هم .دلم برات میسوزه که اینقدر نیازمندی خودتو واسه کسی .که نصف تو سن نداره اثبات کنی


مردک عوضی

واضحه که اینجا رو میخونی.

ولی اصلا مهم نیست برام  افکار و نظریاتت.

اره اگه خدا بخواد عشقمو پیدا میکنم

به تو ریطی نداره بهر حال.

 

بچه ها من شبها استعداد نقاشیم بیرون میزنه.

 

وقتی زیادی برا یه پسر دلتنگ میشم میفهمم باید به خودم بیشتر توجه کنم


مردک عوضی

واضحه که اینجا رو میخونی.

ولی اصلا مهم نیست برام  افکار و نظریاتت.

اره اگه خدا بخواد عشقمو پیدا میکنم

به تو ریطی نداره بهر حال.

بنظرم خودتک به یه روانپزشک چیزی نشون بده تا گند نزدی تو زندگیت.

 

بچه ها من شبها استعداد نقاشیم بیرون میزنه.

 

وقتی زیادی برا یه پسر دلتنگ میشم میفهمم باید به خودم بیشتر توجه کنم

چند تا استیک درست کردم برا اتاقم این یکی شون هست که براتون سعی کردم عکس بگیرم.

 


خانواده چیه؟

خدا کیه؟

شاید ههمون این حرفا رو قضاوت کنیم.

ولی بعدش تو بدترین روز زندگی مون بهش میرسیم.

با همه وجود قبولش میکنیم.

بعد واسه زندگی مون میجنگیم.

فقط میجنگیم.

شاید دیگه بدون امیدی.

 

دلم برا خونواده ای که میتونستم داشته باشم تنگ میشه همیشه.

هی خدایا شکرت. یه خونواده درست به ما ندادی دستت درد نکنه


وای خدایا این بشر چرا اینقدر شبیه منه.

صورتش کاراش اروم و خندون بودنش.

شوهرش هم شبیه تی ای مونه. با این تقاوت که تی ای ما قد بلند تره.

بچه ها این تی ایه تا یه مدت منو محل نمیداد. من دو سه بار مثل همیشه باهاش رفتار کردم اونم مثل قبل شد. نفهمیدم چرا این کارو میکنه.

خره پسره خیلی خوب بود. علاوه بر دانشگاه تو کشور هم یه برنامه نویس باحال هست.منتها یکم یبس و چندش بود اصن ولش کن:/

ای بابا.

سینگل به گور نشیم یوقت.

 

پس فردا امتحان دارم.

میشه برام دعا کنید؟

چون میدونم توی اسکل اینجا رو میخونی بگم.

الان که نزدیک تایم مه یسری افکار منفی مسخره میان تو ذهنم. مثلا یادم میاد که یکی رو داشتم ولی شعورش در این حد نبود که چیزی برام هدیه بگیره یا بخره که هیچ، شعورش در این حد نبود که تبریک بگه حتی. دو روز مونده به تولدم با من کات کرد کسکش. من روز تولدم هیچ شور و شوقی نداشتم خاله ها رفتن برام گل چیدن اوردن کیک خریدن کادو حتی و کلی زدیم و رقصیدیم.

ولی اون ته دلم یه غم بود. 

که تو دیوث توی بی شرف هیچوقت پشتم نبودی و من واسه خودم یه پشت و پناه خیالی ساخته بودم. و هر روز حالم بدتر میشد. یادم نمیره که من پر پر میزدم و درسا رو بلد نبودم. مثلا ادعات میشد که بابامی و دوست پسرم ولی هیچکدوم نبودی. مثلا یکی رو داشتم که دکترا داشت ولی دریغ از یکم راهنمایی فقط یکم.

مثلا میتونست دو تا سایت معرفی کنه بگه بیا فیلم دانلود کن ازینا.

 

ادم اینجور وقتا قلبش میگیره.

بدم میاد ازت. تعجبی نداره که احساسی توت وجود نداره. فقط دلم برا خانومت میسوزه

 

 

کامی

بهش میاد ازین پسرا باشه کا به یه ایل دختر قول ازدواج داده و قالشون گذاشته:/

بعنوات دوست پسر شتی هست.

ولی برا یه دوست بد نیس

 

 


بچه ها دیدم پست قبلی درباره متلب خیلی بازدید خورده انگار خیلی بهش نیاز هست

ببینید من اینو بهتون میگم سایت فرادرس فیلم خریدنی اموزش متلب داره ولی بنظر من واقعا مفید هست. و قیمتش هم زیاد نیست.

واقعا واقعا. 

امیدوارم سطح جامعه مون تو برنامه نویسی هر روز بالاتر بره.


نظر شخصیه من این هست که خوب بودن تو زندگی؛ که از بچگی تو گوش ما میخونن، خوب باش بخشنده باش فداکاری کن و دیگران رو واسه خودت بزرگ کن و خودت رو واسه خودت کوچیک کن اشتباهه!

بنظرم تذکر این نکته از مامان بابا به بچه ها بصورت غریزی بخاطر این اتفاق میفته که اگه ادمای عوضی خیلی زیاد بشن ممکنه نسل خودشونو احمقانه منقرض بکنن. وگرنه ادمای خودخواه و عوضی؛ بیشتر از همه بهشون سهم میرسه بقیه بیشتر ملاحظه شونو میکنن و فک میکنن اینا جزو اخلاق شونه. 

خلاصه که اینجوری حدس میزنم.

حالا اینکا خدا با این ادما چطوری بخواد رفتار کنه رو نمیدونم.

شاید عوضی گری شون رو جنبه هایی دیگه از زندگی شون اثر منفی بذاره


این دختره هست به اسم گلنوش تو اینستا.

شوهرش خیلی گوه اخلاقه بنظرم زندگی شون دووم نمیاره.

 

دقیقا مث کامی گوه اخلاق. بیخود نیس با این قیافه نانازش مجرده هنو:/

دخترا واسه لیسیدن و تیغ زدن از سر و کولش بالا میرن و زندگی گوهش به همین شکل تموم میشه.

دختری هم که باش باشه دهنش صافه. باید جلو ۱۱ کا دختر کامی رو بچسبه.

وای این ها هستن خیلی حس میکنن گوهین.

تاپاله عصبی

وای وای. من یکی از معضلاتم اینه چطوری جواب این ها رو بدم بعد از ازدواج.

 


حرف که میزنی تموم که میشه بعدش میفهمی چقدر کسخول بازی دراوردی. حتی جایی که یارو باید معذرت خواهی میکرده تو برگشتی گفتی ببخشید تقصیر من بوده

 

البته کار درستی کردم تقریبا و عکس العملش نشون میده که کار درستی کردم یا نه.

چون وقتی کار از کار میگذره و تو میبینی که تقصیر تو نبوده و تقصیر اون هم نبوده دیگه دعوا کردن فایده نداره.

 

 

 


چقدر خوبه که اینجا هست. و میشه توش نوشت.

بچه ها من اینا رو برا دل خودم مینویسم. دیگه اگه خوندین و باب دلتون نبود من نمیدونم. اینا عقاید شخصی خودمه‌

یه چیز جالبدرباره زندگیاینه که روز هایی که پدر ادم از تلاش در میاد و شب و روزو نمیفهمه بعد ها تبدیل به بهترین خاطرات میشه.

و تازه  روز های بد هم وقتی میگذرن ادم میگه خدایا شکرت از این جهنم خلاص شدم.

مردک اگه اینجا رو میخونی بدون ازت متنفرم.

 

 


خدایا خودت رحممون کن.

امروز رفتیم بیمارستان یه نفر از کرونا مرده بود. دکترا گفتن مریضتون رو مرخص کنید برید خطرناکه.

خدایا تو این خاورمیانه هرروز یه بلایی نازل میشه‌ . سیل زله طوفان. ملخ. جنگ. انفولانزا. کرونا و‌

کاش رفته بودیم.

 


اینجا این پست احتمالا اخرین ابراز احساسات من به شخصی عوضی هستش که خودش میدونه کی هست و احمق اینجا رو میخونه.

من بار ها با خودم فکر کردم که شاید تو خیر خواه من بودی ولی تو فقط یک لاشی هستی نه بیشتر. شاید اگه وقتی متاهل بودی باتو از گلیمت درازتر نمیکردی و نمیخواستی لاس بزنی یا چت کنی میتونستم خاطره خوبی ازت داشته باشم. من نمیگم تو صد در صد مقصری ولی اینو میدونم  که من یه موجود کاملا بی دفاع بودم که توی لاشی صداش میکردی فرشته. خب؟

این یه خاطره خوب تو ذهن من نیست. تو صرفا یه تجربه ای و لیاقت بیش از اون بودن رو هم نداری و نداشتی و نخواهی داشت. پس واسه خودت فاز برندار.

بهتره روی ابعاد روانی خودت کار کنی و درست شون کنی. هر کی باید از خودش شروع کنه .

اَییی.


من یه عشق داشتم و خودم رو توش غرق کرده بودم. همه مون تجربه های وحشتناک شکست از ادمای مزخرف تو زندگی مون رو داریم. خب ولی نمیشه گفت اون کاملا مزخرف بود. همچی باید در حد تعادل نگه داشته بشه و شاید یروزی شااید بشه گفت که اوکی تو یه آشغال تو رابطه بودی و یه معلم نمونه.

کسی که همه تلاششو کرد که بچه ها رو به مسیر درست هدایت کنه. وقتی یادم میاد که سوال های سخت از ما میپرسید و ما از ترس اشتباه گفتن حرف نمیزدیم بهمون میگفت که نترسید! اشتباه جواب بدید. از شکست نترسید. از اشتباه کردن نترسید. از نه گفتن نترسید. بار ها یه مهارت رو تمرین کنید تا ملکه ذهن تون بشه. و خب تو اون سن ادم نمیفهمه اصولا چیکار میکنه واکنش های من بر اساس بالا پایین رفتن های هورمونی بعد از مرگ پدرم بود که تمرکز رو برای من خیلی مشکل کرده بود. و تمرین حل مسئله های مزخرف و حوصله سربر اصلا هدف من نبود. ولی اون به هیچکس نمیگفت که بعد ازین نیا سر کلاسم چون مثلا نمره ت پایینه بجز یه بار که گفت بچه ها اگه میخواید امسال تو ازمون قبول بشید دستا بالا. اونایی که دستاشون پایین بود نیان دیگه. و البته شوخی بود. و نه اونقدر که ما بترسیم و فقط به ما نگاه میکرد وقتایی که واقعا مسخره بازی در میاوردیم و درس نمیخوندیم. من مدت ها بود که اشک نریخته بودم ولی خداشاهده همزمان با نوشتن این متن گریه کردم کلی.

بچه ها میدونید زندگی چیز عجیب و مسخره ایه شاید یه جاهایی چیزایی به سرت میاد که خیلی وحشتناکه و پیش خودت میگی چرا مثلا این حال و هوا این اتفاق این شرایط باید حق من باشه؟

من دوم دبیرستان بودم حدودا. بهترین مدرسه سمپاد شهر قبول شده بودم و شب و روز داشتم تمرین درس خوندندمیکردم که بتونم خودمو با اون شرایط مدرسه تطبیق بدم. میدونید اون اتفاق مردن پدرم مثل چی بود؟ مثل اینکه تو با آخرین توانت داری یه گاری سنگین رو با دندون میکشی که یدفه بهت یه تیر هم شلیک میشه تو پهلوت. دیگه هر کاری میکنی نمیتونی ت بخوری و انگار فلج شدی.

مردن پدرم تو اون شرایط دقیقا همین حال و هوا رو داشت. و من یه دختر بچه درونگرا بودم که کلی کار سرش ریخته و نیاز به کلی تایم تنها بودن داره تا آرامش رو بعد از اون مرایمات نزخرفی که ما ایرانی ها عادت داریم ترتیب بدیم برا مرده هامون و توش باید مث سگ گریه کنی و خودتو بزنی که بقیه بگن وای خدا آخی چقدر حالش بده خدا بهتون صبر بده! 

من نیاز به تنهایی مطلق داشتم و حدس بزنین چی شد؟

کل خونواده مامانم ریختن خودنه مون بعد از مراسم که میخوایم بخوابیم‌. فکر کن خاله هام از تهرات با دو تا دختر نچسبش که ما سالی یکبار همدیگه رو میدیدیم بزور حالا خودش و سه تا دخترای وحشیش و سگشون رو هم اورده بودن تو اپارتمان که صدای همسایه ها درومد به واقع.

دیگه خودتون فکرشو بکنین ادم چه زجری میکشه. حالا اون وسط ادم میخواد تو دهن همشون بزنه ولی ازونجایی که همه خاله های گرامی ما هم ازمون طلبکار بودن جرات حرف زدن نداشتیم‌. اخر من به یکیشون گفتم که این مسخره ها واقعا فکر میکنن به ما کمک میکنن با کارهاشون؟ 

 

و اینکه فکر کنین اون دوران سخت ترین دوران زندگی من بود خیلی وحشتناک بود تا مدترها کابوس مردن مامان و بابام رو میدیدم.

هییی

 

دیگه خلاصه واقعا خوابم میاد شبتون هم بخیر


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها